عاقبت، گرگ زاده گرگ می شود | پایگاه خبری تحلیلی چغادک نیوز
×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

true

ویژه های خبری

true
    امروز  پنج شنبه - ۹ فروردین - ۱۴۰۳  
false
true
عاقبت، گرگ زاده گرگ می شود

بهتر این است که نسل این دزدان قطع و ریشه کن شود و همه آنها را نابود کردن، چرا که شعله آتش را فرو نشاندن ولى پاره آتش رخشنده را نگه داشتن و مار افعى را کشتن و بچه او را نگه داشتن از خرد به دور است.

به گزارش "چغادک نیوز"، در کتاب حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نوشته محمد محمدی اشتهاردی آمده است: گروهى دزد غارتگر بر سر کوهى، در کمینگاهى به سر مى بردند و سر راه قافله ها را گرفته و به قتل و غارت مى پرداختند و موجب ناامنى شده بودند.

 

مردم از آنها ترس داشتند و نیروهاى ارتش شاه نیز نمى توانستند بر آنها دست یابند، زیرا در پناهگاهى استوار در قله کوهى بلند کمین کرده بودند، و کسى را جراءت رفتن به آنجا نبود.

فرماندهان اندیشمند کشور، براى مشورت به گرد هم نشستند و درباره دستیابى بر آن دزدان گردنه به مشورت پرداختند و گفتند: هر چه زودتر باید از گروه دزدان جلوگیرى گردد و گر نه آنها پایدارتر شده و دیگر نمى توان در مقابلشان مقاومت کرد.

درختى که اکنون گرفته است پاى
به نیروى مردى برآید ز جاى
و گر همچنان روزگارى هلى (۱)
به گردونش از بیخ بر نگسلى
سر چشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد نشاید گذشتن به پیل

سرانجام چنین تصمیم گرفتند که یک نفر از نگهبانان با جاسوسى به جستجوى دزدان بپردازد و اخبار آنها را گزارش کند و هر گاه آنان از کمینگاه خود بیرون آمدند، همان گروهى از دلاورمردان جنگ دیده و جنگ آزموده را به سراغ آنها بفرستند… همین طرح اجرا شد، گروه دزدان شبانگاه از کمینگاه خود خارج شدند، جستجوگر، بیرون رفتن آنها را گزارش داد، دلاورمردان ورزیده بیدرنگ خود را تا نزدیک کمینگاه دزدان که شکافى در کنار قله کوه بود رساندند و در آنجا خود را مخفى نمودند و به انتظار دزدان آماده شدند، طولى نکشید که گروهى از دزدان به کمینگاه خود بازگشتند و آنچه را غارت کرده بودند بر زمین نهادند، لباس رو و اسلحه هاى خود را در آوردند و در کنارى گذاشتند، به قدرى خسته و کوفته شده بودند که خواب آنها را فرا گرفت، همین که مقدارى از شب گذشت و هوا کاملا تاریک گردید:

قرص خورشید در سیاهى شد
یونس اندر دهان ماهى شد

دلاورمردان از کمین بر جهیدند و خود را به آن دزدان از همه جا بى خبر رسانده و دست یکایک آنها را بر شانه خود بستند و صبح همه آنها را دست بسته نزد شاه آوردند.

 

شاه اشاره کرد که همه را اعدام کنید.

اتفاقا در میان آن دزدان، جوانى نورسیده و تازه به دوان رسیده وجود داشت، یکى از وزیران شاه، تخت شاه را بوسید و به وساطت پرداخت و گفت : «این پسر هنوز از باغ زندگى گلى نچیده و از بهار جوانى بهره اى نبرده، کرم و بزرگوارى فرما و بر من منت بگذار و این جوان را آزاد کن.»

شاه از این پیشنهاد خشمگین شد و سخن آن وزیر را نپذیرفت و گفت:

پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است
تربیت نااهل را چون گردکان (۲) برگنبد است

بهتر این است که نسل این دزدان قطع و ریشه کن شود و همه آنها را نابود کردن، چرا که شعله آتش را فرو نشاندن ولى پاره آتش رخشنده را نگه داشتن و مار افعى را کشتن و بچه او را نگه داشتن از خرد به دور است و هرگز خردمندان چنین نمى کنند:

ابر اگر آب زندگى بارد
هرگز از شاخ بید بر(۳) نخورى
با فرومایه روزگار مبر
کز نى بوریا شکر نخورى

وزیر، سخن شاه را خواه ناخواه پسندید و آفرین گفت و عرض کرد: راى شاه عین حقیقت است، چرا که همنشینى با آن دزدان، روح و روان این جوان را دگرگون کرده و همانند آنها نموده است. ولى، ولى امید آن را دارم که اگر او مدتى با نیکان همنشین گردد، تحت تاءثیر تربیت ایشان قرار مى گیرد و داراى خوى خردمندان شود، زیرا او هنوز نوجوان است و روح ظلم و تجاوز در نهاد او ریشه ندوانده است و در حدیث هم آمده:

کلُ مولودٍ یُولَدُ على الفطرهِ فَابَواهُ یَهودانه او یَنصرانه او یمجسانه؛ هر فرزندى بر اساس فطرت پاک زاده مى شود، ولى پدر و مادر او، او را یهودى یا نصرانى یا مجوسى مى سازند.

پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزى چند
پى نیکان گرفت و مردم شد

گروهى از درباریان نیز سخن وزیر را تاکید کردند و در مورد آن جوان شفاعت نمودند. ناچار شاه آن جوان را آزاد کرد و گفت : «بخشیدم اگر چه مصلحت ندیدم »

دانى که چه گفت زال با رستم گرد(۴)
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
دیدیم بسى ، که آب سرچشمه خرد
چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد

کوتاه سخن آنکه : آن نوجوان را با ناز و نعمت بزرگ کردند و استادان تربیت را براى او گماشتند و آداب زندگى و شیوه گفتگو و خدمت شاهان را به او آموختند، به طورى که به نظر همه ، مورد پسند گردید. وزیر نزد شاه از وصف آن جوان مى گفت و اظهار مى کرد که دست تربیت عاقلان در او اثر کرده و خوى زشت او را عوض نموده است ، ولى شاه سخن وزیر را نپذیرفت و در حالى که لبخند بر چهره داشت گفت:

عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمى بزرگ شود

حدود دو سال از این ماجرا گذشت . گروهى از اوباش و افراد فرومایه با آن جوان رابطه برقرار کردند و با او محرمانه عهد و پیمان بستند که در فرصت مناسب ، وزیر و دو پسرش را بکشد. او نیز در فرصت مناسب (با کمال ناجوانمردى ) وزیر و دو پسرش را کشت و مال فراوانى برداشت و خود را به کمینگاه دزدان در شکاف بالاى کوه رسانید و به جاى پدر نشست.

شاه با شنیدن این خبر، انگشت حیرت به دندان گزید و گفت:

شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسى؟
ناکس به تربیت نشود اى حکیم کس
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس (۵)
زمین شوره سنبل بر نیاورد
در او تخم و عمل (۶) ضایع مگردان
نکویى با بدان کردن چنان است
که بد کردن بجاى (۷) نیکمردان

 

 

 

پی نوشت ها:

۱)هلى: رها کنى.

۲)گردکان: گردو.

۳)بر: میوه.

۴)زال نام پدر رستم است. گرد: دلیر

۵)خس ، خار، خاشاک و ریزه کاه

۶)تخم و عمل : بذر و کار.

۷)بجاى : درباره.

 

false
true
false
true

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد


false