بهروز افخمی: ترورها هنوز متوقف نشده | پایگاه خبری تحلیلی چغادک نیوز
×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

true

ویژه های خبری

true
    امروز  جمعه - ۱۰ فروردین - ۱۴۰۳  
false
true
بهروز افخمی: ترورها هنوز متوقف نشده

افخمی گفت: از همان روز نخست نمایش روباه بحثی راه انداخته‌اند، راجع به همین سرخوش نشان دادن بچه‌های وزارت. جوجه‌روشنفکران استدلال آوردند که این فیلم هجو مأموران وزارت اطلاعات است! از این قبیل حرف‌ها.

به گزارش "چغادک نیوز"، روباه» آخرین ساخته بهروز افخمی فیلمی است درباره ترور دانشمندان هسته‌ای. پس از انجام این گفت‌وگو در اسفندماه سال گذشته به همراه وی برای تبریک سال نو راهی منزل شهید مصطفی احمدی‌روشن شدیم و بهروز فیلمش را به خانواده محترم شهدای هسته‌ای تقدیم کرد و سال نو را پیشاپیش به خانواده احمدی‌روشن تبریک گفت. آنچه در این گفت‌وگو نیست وصف رابطه صمیمانه علیرضا احمدی‌روشن است با بهروز افخمی.
***
    از اینجا شروع کنیم که ذائقه ۷ تا ۱۰ درصدی مخاطبانی که به سینما می‌روند، آنقدر به فیلم‌های آپارتمانی آلوده شده است، آنقدر غذای کثیف و فست‌فودهای آپارتمانی (منظور فیلم‌های آپارتمانی) در قالب فیلم به خورد مخاطبان داده‌اند که من فکر می‌کنم که حتی اگر «روباه» مورد استقبال واقع نشود، خیلی طبیعی است چون یک تجربه هم در این زمینه داریم، فیلم «گناهکاران» را در سینماها داشتیم، یک فیلم پر از ریتم، خوب، پلیسی و عالی و همه چیزش هم خوب بود اما در گیشه، شکست خورد. اکران «روباه» شاید به چنین سرنوشتی دچار شود.
من حتی روی تماشاچی‌های غیرسینمارو حساب می‌کنم. روی این حساب می‌کنم که تماشاچی‌ها ممکن است سایر مخاطبان را برای این فیلم به سینماها بیاورند. مخاطبان سینما و مردم در حال حاضر اعتمادشان را به سینما از دست داده‌اند. آن ۹۵ درصدی که دیگر سینما نمی‌روند، نه به تیزر اعتماد می‌کنند و نه به تبلیغات تلویزیون یا تبلیغات روزنامه‌ها و کلا به نظر منتقدان سینمایی نیز اهمیتی نمی‌دهند اما اگر دوستی یا آشنایی به آنها پیشنهاد کند یا دست آنها را بگیرد و کشان‌کشان ببرد سینما و بگوید این فیلم را حتما باید ببیند، این کار را می‌کند. درباره خیلی از فیلم‌هایی که من ساخته‌ام، قضیه همینگونه بوده است. «شوکران» در دو هفته اول، فیلم پرفروشی نبود، در عید هم اکران شد ولی فروشش از خیلی کم آغاز شد.«آذر، شهدخت…» هم همینطور. از هفته دوم مخاطبانش افزایش یافت و به دو و چند برابر رسید. درباره «شوکران» مثل بهمن، تماشاگران زیاد شدند یعنی از روز هفتم و هشتم، تماشاچی‌ها هر روز، دو برابر روز قبل بودند و این به آن معنا بود که عده‌ای دارند دیگران را کشان‌کشان با خود به سینما می‌برند! باید روی خود مردم حساب کنیم و به بازگشت تماشاچی‌هایی که سینما را ترک کرده‌اند، امید داشته باشیم.
 
  برای مخاطبان سینما تفاوت ژانر موجب نرفتن به سینما می‌شود، مثلا بسیاری از آثار جنگی را که متن فیلم کاملا اکشن است نمی‌روند ببینند (منظورم فیلم‌های اجتماعی مرتبط به جنگ نیست).
به‌خاطر اینکه اغلب فیلمسازان ما وقتی می‌خواهند فیلم جنگی بسازند، ابتدا موضع مرددی دارند یعنی خودشان تردید دارند که اصلا جنگی می‌خواهند بسازند یا ضدجنگ! خب! این تردید که به درد تماشاچی نمی‌خورد! فیلمساز باید از همان ابتدا تکلیف خود را روشن کرده باشد. یعنی خودش بداند  فیلمی را که قرار است بسازد، الزاما با یک موضع مشخص باید تماشاچی را با مساله جنگ روبه‌رو کند، آن شجاعتی که در ذات جنگ است، خودش نسبت به موضوع جنگ داشته باشد.
 
   شما اگر فیلم جنگی بسازید چه جوری می‌سازید؟
می‌خواهم فیلم جنگی‌ام را سه‌بعدی بسازم.
 
   خیلی جاه‌طلبید. پای خودتان را گذاشته‌اید روی پدال جاه‌طلبی؟!
همین جاه‌طلبی نشان می‌دهد می‌خواهم از این به بعد فیلم‌های مهم و مخاطب‌پسند بسازم. وقتی شما احساس کنید که در تولید یک فیلم، خیلی مهم است که تماشاچی، عمق را احساس کند، فواصل اشیا را از هم احساس کند، طبیعتا گرایش به ساخت فیلم سه‌بعدی پیدا می‌کنید اما متاسفانه در تهران ۴-۳ سالن سینما داریم که می‌تواند فیلم را به صورت سه‌بعدی نمایش بدهد.
 از ابتدا شرط کرده بودم که در کارم دخالت نکنند
 
   من فکر می‌کنم «روباه» شبیه هیچ فیلم دیگری درباره قضایای امنیتی در ایران نیست. در ایران همیشه عادت داریم مأمورها اخمو باشند با استایل رسمی، شبیه دژبان‌های ارتش، خشک، رسمی و عصا قورت‌داده. در فیلم شما، پرسوناژ حمید (حمید گودرزی) ۱۰ بار به ماموران امنیتی می‌گوید: آقا شما تا مرا نکشید ول نمی‌کنید! می‌گوید: آقا ۵۰ نفر در مترو هستید نمی‌توانید جاسوس– برادر نتانیاهو- را بگیرید، چه کار می‌کنید؟
همه این المان‌ها باعث جذابیت فیلم می‌شود، دلیل هم دارد، به خاطر اینکه من ۲۰ سال قبل، فیلم جاسوسی ساخته بودم و در آن مورد هم از ابتدا شرط کرده بودم که وزارت اطلاعات در کار من دخالت نکند. فیلم تمام‌شده را نگاه کنند و بگویند که قابل نمایش هست یا نیست. حالا بعد از ۲۰ سال فکر می‌کنم که رابطه برعکس هم شده است یعنی وقتی من صلاح می‌بینم که در زمینه‌ای فیلمی ساخته شود، آنها هستند که به حرف من گوش می‌کنند. تمام فیلم‌های جاسوسی که مورد اشاره تو هستند، از موضع اینکه مأمورها خیلی عبوس هستند و خیلی خودشان را جدی می‌گیرند، ساخته شدند. در چنین فیلم‌هایی مخاطب به تصویر قلابی‌ای که فیلمساز از آن مأمورها ساخته، می‌خندد. تماشاچی‌های واقعی وقتی روباه را می‌بینند، می‌گویند که این کاراکترها خیلی واقعی هستند و وقایعی که در فیلم می‌گذرد واقعا اتفاق افتاده است. تعداد کسانی که از من پرسیدند این ماجرا تا چه حد واقعی است و کجاهای فیلم واقعا اتفاق افتاده است، بی‌شمار بود. در حقیقت مخاطبان ماجرای فیلم را باور کرده بودند.

     اولین بار مأمور اطلاعات شکست هم می‌خورد، یک پرسوناژ تحت تعقیب هم در ابتدای فیلم کشته می‌شود یعنی آدم‌های مطلقی نیستند. اصلا فیلم با شکست شروع می‌شود. آدمی هستید که استقلال خود را حفظ می‌کنید. در طول مدت تولید فیلم، فشاری نیاوردند که بگویند فیلم را اینطوری بسازید و کمی هم سفارش کنند مثلا مراقب باشید در این صحنه فلان و فلان… ؟
خیر! فکر می‌کنم مدت‌ها پیش، دندان طمعشان را نسبت به من کشیده‌اند! (خنده)

     چندسال است با این جریان روشنفکری درگیری دارید اما به شما علاقه دارند! این چه جور بازی است که راه انداختید؟
من هم البته به آنها علاقه دارم! (خنده) به‌هر حال کل کل داریم با هم!
برخی منتقدان می‌خواهند بگویند عقلشان از متوسط بیشتر است ولی حرفی که می‌زنند، نشان می‌دهد عقلشان از متوسط کمتر است
    از همان روز نخست نمایش روباه بحثی راه انداخته‌اند، راجع به همین سرخوش نشان دادن بچه‌های وزارت. جوجه‌روشنفکران استدلال آوردند که این فیلم هجو مأموران وزارت اطلاعات است!
از این قبیل حرف‌ها بالاخره می‌زنند! منتقد بالاخره باید حرفی بزند که مردم نمی‌فهمند. می‌گویند خب ما درباره این فیلم چه بگوییم که دیگران بگویند، به‌به! چه منتقد روشنفکری! او یک چیزی فهمیده که ما نفهمیدیم! کلا وضعشان خراب است چون بیشتر منتقدان، موقع تماشای فیلم نمی‌فهمند که تماشاچی عادی نیستند، یعنی حتی تماشاچی عادی هم نیستند. از حد تماشاچی عادی پایین‌تر می‌آیند. چون کسی که موقع تماشای فیلم به چیز دیگری فکر کند، یعنی حواسش به این باشد که من چه می‌خواهم بنویسم؟! چه موضعی باید بگیرم؟! این موضع بعدا چه تأثیری می‌گذارد؟! چنین آدمی اصلا فیلم را نمی‌بیند، یعنی در حال فیلم دیدن نیست. خیلی کار سختی است که ابتدا منتقد مثل بچه آدم فیلم ببیند. این خیلی تکلیف مشکلی است. اگر منتقد، وضع روانی درستی نداشته باشد و در وضعیت تماشای فیلم علاقه خالصانه به فیلم دیدن و قرار داشتن برای تماشای خوب فیلم را نداشته باشد، اصلا فیلم ندیده! در وضعیتی غیر از این، یک چیزهایی می‌فهمد که از خودش درآورده، یک برداشت غیرمعمول و به‌اصطلاح بدوی از فیلم می‌کند و فکر می‌کند حرف تازه‌ای دارد می‌گوید. به‌هر حال چیزی که می‌توانم بگویم این است که اینگونه تحلیل‌ها شکمی است البته منظورم تحلیل فراستی نیست بلکه منظورم نظر آقای قطبی‌زاده است که گفته وزارت اطلاعات را هجو کردم. این یک حرف شکمی است، هیچ آدم با عقل متوسط، چنین چیزی از فیلم برداشت نمی‌کند. آقای قطبی‌زاده می‌خواهد بگوید عقلش از متوسط بیشتر است ولی حرفی که می‌زند، نشان می‌دهد عقلش از متوسط کمتر است.

    چون بحث قهرمان را در برنامه هفت باز کردید این موضوع را مطرح می‌کنم. مثلا در جان‌سخت– قسمت سوم– زئوس کارور (ساموئل جکسون) پرسوناژی عادی است که از طبقه آدم‌های معمولی جامعه آمده و پس از آشنایی با جان مک لین (بروس ویلیس) وارد یک بازی جاسوسی می‌شود.
این فرمول آشنا از «جان سخت» شروع نشده. اینکه یک نفر آدم معمولی در یک ماجرای کلان جاسوسی درگیر می‌شود و وارد جمع جاسوس‌های سطح بالا می‌شود در «شمال از شمال غربی» هیچکاک نیز وجود دارد. ولی من طرح را از نگاه غیرمستقیم و آزاد به جکی براون شروع کردم یعنی داستان «رام پانچ» از ال‌مور لئونارد که کوئنتین تارانتینو، جکی براون را از روی آن ساخت. موضوع یک زن آسیب‌پذیر و فقیر و در آستانه پیر شدن که در دعوای میان قاچاقچیان اسلحه گرفتار می‌شود. منتها با خودم فکر کردم چون ما چنین زنی در ساختار اجتماعی خودمان نداریم، خوب است شخصیت‌های اصلی زن و شوهر باشند. زن و شوهر آسیب‌پذیری که پولدار هم نیستند. خیلی امنیت اجتماعی احساس نمی‌کنند. به نوعی هم پا به سن گذاشته‌اند و حتی کاراکتر زن فیلم قبلا طلاق گرفته و حالا می‌خواهد زندگی جدیدی بسازد و خیلی احساس آسیب‌پذیری می‌کند البته موقعی که داشتم فیلمنامه را می‌نوشتم، برای من خاطراتی را تعریف کردند و نکاتی را گفتند که باعث شد نیمه دوم فیلمنامه خودم را رها کنم و پایانی را که دیدید به فیلم اضافه کنم.
 
  چه کسی پایان فیلم را برای‌تان تعریف کرده بود؟
آقای مرتضی اصفهانی که در تیتراژ انتهایی اجازه داد ما نامش را به‌عنوان فیلمنامه نویس بگذاریم. عملیاتی که در پایان فیلم می‌بینید، واقعا اتفاق افتاده و همان نزدیک مرز هم رخ داده است، منتها در پرونده دیگری و برای اشخاص دیگری که ما اسامی آنها را تغییر دادیم. قصه از دل پرونده‌هایی که آقای اصفهانی در جریانش بود درآمد. من فکر می‌کنم از ۳-۲ مورد از آنها استفاده کرده یا به آن اشاره کردیم و در فیلم نشان دادیم. مثلا تعقیب و مراقبت‌های طولانی که در آن چه اتفاقاتی ممکن است بیفتد.
ترور فقط مربوط به دوران احمدی‌نژاد نیست!

     دانشمندی که قرار است در فیلم ترور بشود، می‌گوید ترور مال دوران احمدی‌نژاد بود!
البته آن جمله هم حذف شد، من خودم ترجیح دادم که در نمایش عمومی از فیلم حذف کنم. برای اینکه احساس کردم دارد از این جمله غلط برداشت می‌شود که من مثلا خواستم به دوران احمدی‌نژاد طعنه‌ای بزنم. در حالی که منظور من درست برعکس بود، دانشمند اتمی دارد می‌گوید، ترور مربوط به دوران احمدی‌نژاد است در حالی که سر کوچه دو نفر ایستاده‌اند و می‌خواهند ترورش کنند. دانشمند ما یک آدم نابغه و در کار خود خیلی وارد است؛ در ریاضیات، مهندسی اتمی و فیزیک هسته‌ای خیلی وارد است اما در سیاست و مسائل مربوط به امنیت آنقدر ناوارد است که فکر می‌کند که الان دیگر ترورها متوقف شده است، در حالی که سر کوچه دو نفر ایستاده‌اند و می‌خواهند او را بکشند ولی او با اطمینان می‌خواهد از خانه بیرون برود، چون معتقد است ترور مربوط به دوران احمدی‌نژاد است، یعنی تحلیل سیاسی او، تحلیلی خنده‌دار و ابتدایی است اما بعد دیدم که اصلا چنین چیزی از فیلم برداشت نمی‌شود یعنی تماشاچی‌ها فکر دیگری می‌کنند و در واقع دیدم خیلی بعید است که چنین برداشتی بشود بنابراین این دیالوگ را از فیلم درآوردم. تهدید همچنان به قوت خود باقی است.

    آقای افخمی! فیلم حکومتی و سفارشی ساختن را چگونه تفسیر می‌کنید؟
والله اگر سفارش خود فیلمساز باشد و نه نهادهای حکومت، عیبی ندارد! همیشه وقتی به من می‌گویند روباه سفارشی بوده، من به شوخی می‌گویم: بله! سفارش من به وزارت اطلاعات بوده است! اگر فکر کنم موضوعی هست که مهم است و هم فیلم خوبی می‌شود از آن درآورد و هم حاوی یک هشداری باشد یا یک نکته‌ای را که اهمیت دارد مورد توجه قرار بدهد پیشنهاد می‌کنم، مشورت می‌کنم و اعلام می‌کنم که ساخت چنین فیلمی لازم است.
از ابتدا می‌خواستم فقط با حمید گودرزی کار کنم

    یادم هست در انتخاب بازیگران و کسانی که تمایل به حضور در این فیلم به‌عنوان بازیگر داشتند، مشکلاتی پیش آمد.
من شانس آوردم، چون بازیگرانی را که نمی‌خواستم می‌گفتند نمی‌آییم یعنی من اصلا فیلمنامه را برای حمید گودرزی نوشته بودم و در خلاصه فصل‌بندی شده فیلمنامه هم اسم حمید موجود است. اصلا اسم همین موتورسوار، حمید است، به این دلیل که می‌خواستم با حمید گودرزی کار کنم، منتها زمانی که به فیلمبرداری نزدیک شدیم، آقای پیرهادی (تهیه‌کننده فیلم) خیلی اصرار داشت که محسن تنابنده این نقش را بازی کند. محسن تنابنده هم خودش در هر فیلمی که من می‌خواستم کار کنم می‌گفت من هم هستم اما من فکر می‌کردم به این کاراکتر نمی‌خورد. یک دلیلش این بود که بالاخره آدم باید فکر کند که یک مناسبتی بین این زوج وجود داشته باشد، کمی متناسب هم باشند (زوج تنابنده– مرجان شیرمحمدی). به نظر می‌آمد که محسن به این نقش نمی‌خورد چون با مرجان (شیرمحمدی) جور درنمی‌آمد یعنی با او نمی‌توانست زوج مناسبی را تشکیل دهد. منتها با اصرار آقای پیرهادی من با محسن صحبت کردم. البته تنابنده انتظار داشت بازیگرانی بازی کنند که به قول خودش با خودش جور دربیایند. خب! من خود تنابنده را نمی‌خواستم، چه برسد به اینکه بخواهم سایر بازیگران را هم با او هماهنگ کنم بنابراین وقتی کنار کشید من ته دلم خوشحال شدم یا مثلا بازیگر دیگری بود (که نمی‌خواهم اسمش را بیاورم چون خودش هم دوست ندارد این نکته درباره‌اش گفته شود) که باز هم من او را نمی‌خواستم اما با اصرار آقای پیرهادی با او صحبت کردیم اما دستمزدی که پیشنهاد کرد، در واقع از دستمزد خود من هم بیشتر بود! و باید مثلا یک‌میلیارد تومان به فروش فیلم اضافه می‌شد تا تازه فقط دستمزد او برگردد! یعنی خیلی راحت اعلام کرده بود دستمزد من ۳۵۰میلیون تومان است و حتی ۳۴۰ میلیون هم نمی‌گیرم.
پس از دعوت حمید گودرزی، او بارها تهدید شد، در واقع نصیحت‌گونه تهدید شد
 
    برای کدام نقش؟
نقشی که آرش مجیدی بازی کرد. من به پیرهادی گفتم که به او بگو: من تا به حال فیلمی نساخته‌ام که یکی از بازیگران، بیشتر از من دستمزد گرفته باشد، الان هم نمی‌سازم یعنی اگر قرار باشد که با این دستمزد، بازیگری بخواهد در این فیلم بازی کند، من فیلم را کارگردانی نمی‌کنم. اصلا هم هیچ منطقی برای این دستمزد وجود ندارد! به‌هر حال منظورم این است که هر بازیگری به دلیل خاص خودش نیامد اما خود حمید گودرزی زمانی که من رفتم سراغش به او همه مطالب را هم گفتم یعنی گفتم من از ابتدا می‌خواستم با تو کار کنم ولی این معطلی که پیش آمد به این دلیل بود که به اصرار تهیه‌کننده با سایر بازیگران هم صحبت کردیم. پس از دعوت حمید گودرزی، او بارها تهدید شد، در واقع نصیحت‌گونه تهدید شد! به‌اصطلاح تلفن‌های طولانی که به او می‌شد درباره این بود که مثلا نصیحت می‌کردند این کار را نکن چون برایت گران تمام می‌شود و از این قبیل حرف‌ها! کسی که درباره‌اش اطلاع وثیق و قطعی داریم که تهدید شد، حمید گودرزی بود. پیش از این، در فیلم‌های دیگر از این اتفاقات افتاده بود، مثلا سر ساخت فیلم «روز شیطان» در خیلی از موارد این اتفاق افتاده بود. اتفاقا من به حمید گفتم، به این افرادی که تلفن می‌کنند بگو که شما تا به حال برای من چه کار کرده‌اید که از این به بعد می‌خواهید نکنید؟! یعنی تهدید شما شامل چیست؟! چه لطفی به من کرده‌اید یا اصلا چه لطفی به من شده که قرار است از این به بعد نشود؟

    حالا چرا حمید گودرزی را اینقدر می‌پسندید؟
من اصلا حمید گودرزی را از سر تدوین فیلم «قرنطینه» شناختم. فیلم قرنطینه را که تدوین می‌کردم، بازی او را کات کردم و تدوین کردم و در آنجا بود که متوجه شدم چقدر بازیگر خوبی است و چقدر جلوی دوربین، زنده و طبیعی و جذاب است. فکر کردم که من حتما باید با او فیلم بسازم. بعد البته این موضوع را به خودش هم گفتم چون یک رفاقتی با برادر من هم داشت و در سریال‌های برادرم کار کرده بود، من هم خوب او را می‌شناختم و با او سلام و علیک داشتم اما تدوین فیلم «قرنطینه» باعث شد که تصمیم بگیرم با او کار کنم. درباره جلال فاطمی، بازی او را در خسته نباشید، خیلی با دقت دیدم چون داور بودم. این بازیگران را از قبل در نظر گرفته بودم. آرش مجیدی را هم در نظر داشتم، منتها تهیه‌کننده مقاومت می‌کرد. می‌خواست اسم‌های مشهور در فیلم حضور داشته باشند. ببین! من خودم علاقه‌ چندانی به اینکه با بازیگران خیلی مشهور کار کنم، ندارم، مگر آنکه فکر کنم خیلی به یک نقش می‌خورند. علتش هم این است که بازیگر مشهور با خودش خاطرات زیادی می‌آورد (بازیگری که خیلی مشهور است یا تبدیل به ستاره شده است) و معمولا به داستانی که من می‌خواهم از روی آن فیلم بسازم، نمی‌خورد (می‌گویم معمولا گاهی هم ممکن است خیلی خوب باشد ولی اغلب اوقات نمی‌خورد). خلاصه منظورم این است من شخصی نیستم که خیلی به دنبال کار کردن با ستاره‌ها باشم. بی‌جهت معروف شده‌ام به اینکه طرفدار ستاره‌سازی و سیستم ستاره‌سازی و سینمای ستاره‌ساز و این قبیل حرف‌ها هستم. در حالی که اصلا در واقع قضیه برعکس بوده است. من با بازیگران ناشناس کار کرده‌ام و بعد از همکاری با من بوده که آنها ستاره شده‌اند. مثلا وقتی «عروس» را می‌ساختیم، یکی از دلایل تأثیرگذاری عروس این بود که نه نیکی کریمی و نه ابوالفضل پورعرب را قبلا مردم ندیده بودند یعنی مردم آنها را نمی‌شناختند، همین مساله باعث می‌شد مخاطبان باورشان کنند، چون خوب هم بازی می‌کردند و سرجای خودشان نشسته بودند و نقش خودشان را خیلی طبیعی بازی می‌کردند و هیچ خاطره‌ای هم از فیلم‌های قبلی با خودشان حمل نمی‌کردند بنابراین خیلی حضورشان تأثیر داشت تا فیلم عروس باورپذیر شود. حتی درباره «شوکران» هم تا حدودی همینطور بود، یعنی زمانی که شوکران اکران شد، هدیه تهرانی و فریبرز عرب‌نیا خیلی شناخته‌شده نبودند یعنی مثل امروز ستاره نبودند. همچنین قبل از «سن‌پترز‌بورگ» محسن تنابنده و پیمان قاسمخانی ستاره نبودند.
 
    چرا با وجود همه نصایحی که شد حمید گودرزی پای این فیلم ایستاد؟!
فکر می‌کنم نصایح تا حدی او را محکم‌تر هم کرد! چون از قبل احساس می‌کرد به نوعی بایکوت شده است و به‌اصطلاح روشنفکرها و آن عده‌ای که فیلم‌های روشنفکری می‌خواهند بسازند و کسانی که فکر می‌کنند سینمای ایران را در اختیار دارند، او را به‌اصطلاح بازیگر محبوب و مثال‌زدنی فیلم‌های خودشان نمی‌دانند و به هیچ‌وجه سراغ او نخواهند آمد. از طرفی حالا که من از او برای همکاری دعوت کرده‌ام، این عده دارند او را نصیحت می‌کنند و هشدار می‌دهند! خب! طبیعی است که او بیشتر عصبانی شد، لجش درآمد.
    در ادامه این قضیه هجو کردن نکته‌ای جامانده دارم. عبدالرضا اکبری در فیلم «روز شیطان» در حال رصد کردن آتیلا پسیانی در نقش تروریست است. در صحنه‌ای خاص می‌بینیم که اکبری با دسته‌گل می‌آید منزل همسایه او و دسته‌گل را جلو می‌آورد، وقتی دسته‌گل را بالا می‌برد کارت شناسایی‌اش مشخص می‌شود که مأمور امنیتی است اما در فیلم «روباه»، حمید گودرزی می‌آید دم در می‌گوید: کیه؟ و آرش مجیدی از همان پایین ساختمان فریاد می‌زند که بیا پایین! وزارت اطلاعات!
اصلا این دو موقعیت با هم متفاوت هستند! ببین! یک دلیل اینکه برخی افراد از این حرف‌های عجیب، غریب و خنده‌دار می‌زنند این است که اصلا فیلم جاسوسی ندیده‌اند و نمی‌دانند چیست. مثلا سر فیلم «روز شیطان» یک نفر در جلسه مصاحبه مطبوعاتی سوال کرده بود (و در واقع انتقاد کرده بود): من به آقای افخمی تبریک می‌گویم که در فیلم ایشان، بمب اتمی را می‌شود روی میز آشپزخانه مونتاژ کرد و در یک چمدان جای داد! حالا نادانی او اشکالی نداشت، خب! نمی‌دانست که بمب اتمی را می‌شود در یک چمدان جای داد و می‌شود قطعات آن را روی میز آشپزخانه هم مونتاژ کرد ولی اینکه طلبکار بود و با حالت یک کارشناس که دارد مثلا مسخره می‌کند، خیلی جالب بود! یعنی من همینطور مانده بودم که چه جوابی به او بدهم! یعنی بگویم خب! شما اگر نمی‌دانی اشکالی ندارد یعنی اگر نمی‌دانی بپرس. اگر فکر می‌کنی خیلی عجیب است برو و داستانی را که ما از روی آن اقتباس کرده‌ایم، بخوان. در آن داستان یک فصل کامل درباره بمب‌های اتمی و چمدانی توضیح داده شده است.

    رندی هم می‌گفت تعقیب و مراقبت مترو، مسخره است چون در مترو می‌شود از دوربین‌های داخل‌ایستگاه‌های مترو استفاده کرد!
 آدم عاقل چه می‌تواند بگوید؟ به نظر می‌رسید احتمالا تمام اطلاعات مربوط به صحنه‌های تعقیب و مراقبت را احتمالا از فیلم «قلاده‌های طلا» گرفته‌اند. در آن فیلم از دوربین‌های تعقیب و مراقبت مترو استفاده می‌شود و در قصه روباه نمی‌توانند فرق بین تعقیب و مراقبت را درک کنند. یعنی ماموران وقتی می‌خواهند سوژه‌ای را تعقیب کنند ممکن است بتوانند از دوربین مترو استفاده کنند چون می‌خواهند ببینند الان کجاست و در کدام راهرو یا تونل است تا بتوانند او را بگیرند ولی اگر قرار به تعقیب و مراقبت باشد، به این معناست که نمی‌خواهند دستگیرش کنند بلکه می‌خواهند ببینند کجا می‌رود و بالاخره کجا از مترو خارج می‌شود و کجا سوار تاکسی می‌شود و شب را کجا می‌خوابد. یعنی اگر قرار باشد یک تعقیب طولانی همراه با مراقبت وجود داشته باشد و در آن دستور اکید باشد که طرف را دستگیر نکنید، خب معلوم است که با دوربین‌های مترو نمی‌شود «تعقیب و مراقبت» را انجام داد، اصلا مأمورهای مترو نباید در جریان قرار بگیرند. آن افرادی که ممکن است طرف را هوشیار کنند، نباید در جریان قرار بگیرند و نباید به آنها مراجعه کنند و نباید از آنها کمک گرفته شود. باز این رندی که این ایراد را گرفت آشنایی با مفهوم تعقیب و مراقبت ندارد و تفاوت آن را با تعقیب نمی‌داند، اصلا اشکالی ندارد اما اینکه با طلبکاری این سوال را می‌پرسید، خب جوابش این بود که ما جلسه‌ای در وزارت اطلاعات با حضور مسؤولان تیم‌های تعقیب و مراقبت تشکیل دهیم تا بیایند به این رند عزیز این مسائل را یاد بدهند! این حرف را با شوخی به او گفتم! بعد به او برخورد و گفت: اصلا انتهای فیلم که خیلی سطحی بود یعنی صحنه‌سازی  شده بود. گفتم: خب! حق با مشتری است! اما واقعیت این است که خیلی از حرف‌هایی که زده می‌شود مربوط به این است که طرف، ابتدایی‌ترین اطلاعات را درباره فیلم‌های جاسوسی ندارد مثل همین حرفی که الان زدی و ذهن من را به سمت این حرف‌ها بردی. چه گفتی؟

    درباره اینکه مأمور وزارت اطلاعات از همان پایین، فریاد می‌زند که «مأمور اطلاعات بیا پایین!»
ببین! وقتی در «روز شیطان» مأمور، کارتش را پشت دسته گل پنهان کرده است و می‌رود در منزل آن شخص و وانمود می‌کند که مثل یک میهمان وارد منزل او شده است، علت این است که می‌داند از پنجره روبه‌رو که متعلق به همان شخص مورد نظر است، زیر نظر است بنابراین نمی‌تواند کارتش را دربیاورد و به او نشان بدهد چون در آن صورت آن شخصی که بمب را دارد و در خانه روبه‌رو نشسته، احتمالا دارد از پنجره، خانه‌های اطراف را کنترل می‌کند و می‌فهمد که محاصره شده است اما در «روباره»، ماموران، یک نفر را به این علت که دیر متوجه شده‌اند، فرار کرده و کشته شده است و الان ماموران تا حدی هم احساس عذاب وجدان می‌کنند به‌خاطر اینکه او را دستگیر نکرده‌اند و توانسته فرار کند. وقتی می‌گوید وزارت اطلاعات، یعنی خیلی روراست دارد به طرف می‌گوید که اگر بخواهی اقدام به فرار کنی، همین الان برو روی پشت‌بام و احتمالا ما می‌دانیم که مأمورهای اطلاعات روی پشت‌بام‌ها هستند. ما می‌دانیم در شرایطی هستند که دیگر نمی‌توانند یک اشتباه دیگر بکنند. نفر دوم را که پیدا کردند، می‌خواهند حتما بروند سراغش و اصلا وقت هم ندارند، باید سریع از او توضیح بخواهند بنابراین در آن صحنه، خیلی طبیعی است که مستقیما بگوید ما از وزارت اطلاعات آمده‌ایم و اگر به فرض کاراکتر حمید بخواهد فرار کند ماموران جلوی در ایستاده‌اند و اگر از پشت‌بام هم بخواهد فرار کند، مأموران روی پشت‌بام‌ها ایستاده‌اند. این مسائل، نکاتی است که شاید تماشاچی معمولی نتواند متوجه بشود یعنی اطلاعات کافی نداشته باشد یا با داستان‌های جاسوسی آشنایی کافی نداشته باشد.

    حالا جریان مقابلی که با هم کل کل دارید،  بعد از ساخت «آذر، شهدخت،…» و سفر شما به سوریه تا همین گفت‌وگویی که سال قبل با «وطن امروز» داشتید، گوشم را کر کرده‌اند و می‌گویند شما ژانر سیاسی خود را تغییر داده‌اید. می‌گویند افخمی دارد سرتان کلاه می‌گذارد و موج‌سواری می‌کند! برخی هم می‌گویند افخمی سوراخ دعا را پیدا کرده است و می‌داند جناح اصولگرا را چگونه فریب دهد.
اتفاقا موج‌سواری که چیز خوبی است! موج‌سواری که مفهوم وسیعی دارد. اگر کسی بلد باشد در مدیریت امور، موج‌سوار باشد، موفق‌ترین نوع مدیریت را ارائه می‌دهد. فرض کن مثلا کسی که توانایی داشته باشد فیلمنامه‌اش را عوض کند، برای اینکه بازیگرش خصوصیات فیزیکی غیرمنتظره‌ای دارد و از خصوصیات بازیگرش برای تغییر در متن اثرش استفاده کند نه اینکه بگوید این بازیگر نمی‌تواند نقشی را که من نوشته‌ام بازی کند بنابراین من باید سرکوبش کنم، بیچاره‌اش کنم. موقعیت موج‌سواری من درباره «شوکران» باعث شد فیلم، خیلی بهتر از فیلمنامه‌اش باشد. فیلمنامه «شوکران» برای غوغا بیات نوشته شده بود، قبلا هم برای شما گفتم با عوض شدن بازیگر فیلم و آمدن هدیه تهرانی، براساس فیزیک بازیگر انتخاب شده، فیلمنامه و فیلم تغییر کرد. موج‌سواری یعنی انعطاف‌پذیری لحظه به لحظه. مثلا در همین فیلم «روباه» تا اواخر فیلم، بنا نبود صحنه پرواز کردن آرش مجیدی با پاراگلایدر را در فیلم بگنجانیم اما من می‌دانستم که آرش مجیدی پاراگلایدر سوار می‌شود و این کار را خودش بلد است، بعد از اینکه موفق شدم آرش را برای نقش مامور امنیتی انتخاب کنم از همان موقع فکر کردم که من باید یک صحنه پرواز پاراگلایدر در این فیلم داشته باشم.
 
   نه، منظورم از موج‌سواری به معنای تغییر ژانر سیاسی شماست چون پس از گفت‌وگوی قبلی ما که سال گذشته منتشر شد و بازتاب وسیعی داشت خیلی از دوستان به من می‌گفتند که این فعال سابق اصلاح‌طلبان را اینقدر بادش نکنید و تحویلش نگیرید!
ببین! من در تمام این سال‌های بعد از انقلاب، تغییر اساسی نکردم. حالا برگردم به همان قضیه برچسب موج‌سوار، به معنای یک نوع سرزنش یا فرصت‌طلبی. ببین! هر کسی مرا بشناسد و در طول این ۳۰ سال، حرکات مرا دنبال کرده باشد، فیلمسازی مرا دنبال کرده باشد، می‌داند که من هیچ تغییری نکرده‌ام. مثلا زمانی که داشتم «شوکران» را می‌ساختم باز هم فکر می‌کردم دارم فیلمی می‌سازم از موضع یک آدم اخلاقی و دینی که تجربه زن صیغه‌ای گرفتن را تصویر می‌کند تا به کسانی که دوست دارند از این ماجراجویی‌ها بکنند بفهماند که این قبیل ماجراجویی‌ها بدون هزینه نیست. بعد دیدیم که برداشت‌های دیگری از آن شد، بعد از آن سعی کردند مرا وادار کنند که شخص دیگری بشوم. کم‌کم هم وانمود کردند که من، شخص دیگری شده‌ام! از یک جایی من احساس کردم این عده، دوست دارند من نقشی را بازی کنم که آنها دوست دارند. در حالی که من هرگز خودم سعی نکرده بودم نقشم را عوض کنم! با تصریح بگویم: من همانی هستم که قبلا بودم. یعنی اگر منظور این است که تغییری کرده‌ام، این تغییر به این معناست که تصریح می‌کنم من آن کسی که شما می‌خواهید نیستم! هیچوقت نبوده‌ام.

    ژانر سیاسی و نوع تفکرتان را تغییر نداده‌اید؟
واقعیت این است که من کمی در رودربایستی با رئیس‌جمهور دوران اصلاحات و در واقع با گروهی که به اتفاق آنها فیلم‌های تبلیغاتی‌اش را در سال ۷۶ ساختیم و کمی هم به‌خاطر کنجکاوی به مجلس رفتم. به‌هر حال فکر می‌کردم تجربه‌ای است و برای یک فیلمساز هم می‌تواند جالب باشد اما به سرعت و در همان سال اول مجلس من از آنها فاصله گرفتم و آنها هم از من فاصله گرفتند یعنی طوری شد که یکی از بچه‌های مشارکت گفت: به من و خیلی‌های دیگر می‌گویند با افخمی نگردید چون او جزو دوستان مرتضی آوینی است و فاشیست است، دیر بجنبیم می‌بینیم که نشسته‌ایم و داریم نیچه می‌خوانیم! (خنده)
اصلا حرکات اینها، حرکاتی کاملا فرصت‌طلبانه بود که در جریانات سیاسی اتفاق افتاد؛ اینکه هاشمی را مورد حمله قرار دادند و در پایان رفتند زیر عبای هاشمی پنهان شدند. همه این مسائل باعث می‌شد من بخواهم از آنها فاصله بگیرم و فاصله هم گرفتم. آن موقع من فاصله گرفته بودم یعنی سال‌ها بود که فاصله گرفته بودم. من در سال اول مجلس، فاصله‌ام با آنها مشخص شد.
 
   من به دلایلی، مصاحبه قبلی‌مان را به بهانه «آذر، شهدخت،…» سیاسی نکردم، البته معتقدم اشتباه کردم. باید در همان مصاحبه اول این سوالات را می‌پرسیدم. ژانر سیاسی شما فرقی برای من ندارد، من فقط زمانی حالم خوب است که شما فیلم خوب می‌سازید اما ابهامی وجود دارد که این دشمنان دوست‌نمای شما به من دائما می‌گویند شما سال ۸۸  فرار کردید و رفتید!
مزخرف می‌گویند. سال ۸۷ یعنی یک‌سال قبل از ماجراهای انتخابات، رفته بودم کانادا و یک شرکت، ثبت کرده بودم برای اینکه یک فیلم آنجا بسازم. اجازه کار یک‌ساله گرفتیم برای اینکه آنجا بتوانیم فیلم بسازیم و هیچوقت هم تقاضای اقامت نکردم.
 
    دلیل اینکه چرا می‌خواستید آنجا فیلم بسازید را هرگز در آن مصاحبه‌ها باز نکردید.
فضای سینما در آن زمان، فضای خوبی نبود ولی من همیشه دوست داشتم یک فیلم به زبان انگلیسی بسازم و ببینم چقدر توانایی دارم فیلمی را بسازم که به زبان انگلیسی باشد و به نظر نمی‌آید که یک فیلمساز ایرانی آن را ساخته باشد. چون فیلم‌هایی که فیلمسازان ایرانی به زبان انگلیسی می‌سازند، حتی به لحاظ دیالوگ هم خیلی تقلبی و ساختگی به نظر می‌رسد یعنی از زبان اسلنگ استفاده می‌کنند و اسلنگشان هم اصیل نیست، اسلنگی که معلوم است از فیلم‌های دیگر برداشته‌اند و داستان ندارند. ببین! من الان به‌خاطر ساختن «بلک‌نویز»، دیگر می‌دانم که می‌توانم چه نوع فیلمی را به زبان انگلیسی بسازم. یعنی اگر الان به من بگویند که فیلمی که در آمریکای امروز می‌گذرد و در خیابان اتفاق می‌افتد را می‌سازی یا نه؟ می‌گویم: نه! بلد نیستم! اما اگر بپرسند: خودت پیشنهاد می‌دهی که فیلمی را به زبان انگلیسی بسازی؟ می‌گویم: بله! زندگی انریکو فرمی، سازنده بمب اتمی! شخصی که در سال ۱۹۳۸ به آمریکا رفت و مغز متفکر ساختن بمب اتمی بود و گروهی از دانشمندانی را اداره کرد که بمب اتمی را ساختند. همه این دانشمندان، انگلیسی، زبان مادری‌شان نبوده است، مثل خود فرمی (چون ایتالیایی بود) یا زیرارد که آلمانی- مجارستانی بود.  همه‌شان زبان انگلیسی را به‌عنوان زبان دوم یاد گرفتند بنابراین من می‌دانم که هم می‌توانم دیالوگشان را بنویسم، هم می‌توانم بازیگران را اداره کنم و هم می‌توانم لهجه و زبان آن زمان را بازسازی کنم یعنی از داخل کتاب‌ها دربیاورم، از زندگینامه‌ها دربیاورم. الان من توان خودم را برای ساختن فیلم به زبان انگلیسی، شناخته‌ام و آنچه را که قبلا حدس می‌زدم الان نسبت به آن مطمئن هستم. من این‌کار را می‌خواستم بکنم و کردم یعنی فیلم بلک‌نویز.

    چرا اکرانش نکردید؟
تهیه‌کننده کانادایی می‌گوید اکرانش نکنید.

     هنوز پخش‌کننده پیدا نکرده‌اید؟
نه! هنوز پیدا نکرده‌اند. اگر زمانی پیدا کنم ممکن است از آنها اجازه بخواهم و موافقتشان را جلب کنم برای اینکه فیلم را اکران کنم.
    چون اگر بخواهند در آمریکای شمالی فیلم را پخش کنند پس فردا، DVD آن را وسط تهران می‌توان پیدا کرد که به صورت قاچاق می‌فروشند(!)
بله! مهم این است که من زودتر از اینها اجازه بگیرم تا فیلم را دوبله کنیم و نمایش دهیم.
 
   راستی! یک غلوی کردید که گفتید می‌خواهید سه‌بعدی جنگی بسازید، واقعا فوق‌العاده‌اید! می‌خواهید فیلم راجع به انریکو فرمی به زبان انگلیسی بسازید، همه اینها یکطرف، برای خمسه‌خمسه هم برنامه‌ای دارید؟
من آنقدر داستان دارم که اگر ۱۰۰ سال دیگر هم عمر کنم، می‌توانم فیلم بسازم.

    مطلبی را امیر قادری نوشته بود که به نظر من درست بود. گفته بود بهروز افخمی تنها فیلمسازی است که با سیاست خیلی قاطی شده اما هنوز آن شور سینما را دارد و اتفاقا تا ته قضایای سیاسی هم رفته است. پایش به مجلس باز شده، فیلم انتخاباتی‌اش را ساخته، فیلم اطلاعاتی هم ساخته اما هنوز آن شور قصه و قهرمان و اکشن و بازیگوشی در او وجود دارد. سیاست به گونه‌ای است که آدم را با خودش می‌برد، از هنر دور می‌کند و به شخص دیگری تبدیل می‌کند؛ چه شد که در سینما هنوز باقی مانده‌اید؟
نه! من از اول سیاسی بودم، از اول انقلاب یعنی از حدود ۲۰-۱۹ سالگی‌ام، سیاسی بودم. در جریانات انقلاب بودم، در تلویزیون در دعواهای سیاسی بودم. در سال ۶۲ مدیر گروه فیلم و سریال شدم، حکم من را هم آقای جنتی، وزیر کنونی ارشاد دادند. همیشه سیاسی بودم و همیشه سینما را دوست داشتم و فکر می‌کردم وقتی آدم فیلم می‌سازد، باید فیلم بسازد. فیلم درست و حسابی و فیلمی که تماشاگر بخواهد ببیند. به‌هر حال از اینکه من سیاسی هستم، آبی در زمینه فیلمسازی گرم نمی‌شود! باید فیلمسازی بلد باشم. فیلمسازی حکایت خودش را دارد، شرایط خودش را دارد، توانایی‌های خودش را لازم دارد.

    سر آرای مردمی روباه در جشنواره فجر با آقای هاشمی از خانه سینما صحبت کردم؛ گفتم درباره روباه تقلب شده است. ایشان هم پاسخ داد آقای افخمی خودش اساسنامه را نوشته و یک جور نوشته که بشود تقلب کرد، حتما او می‌داند که چگونه می‌توان تقلب کرد.
من این آقای هاشمی را نمی‌شناسم ولی آدم متقلبی است که این حرف را می‌زند!

    جایگاه خانه سینما را چگونه تحلیل می‌کنید؟
واقعا برای من اصلا مهم نیست. اصلا نمی‌دانم چه افرادی انتخاب شده‌اند. اینکه می‌گویم مهم نیست از این جهت است که من اصلا با خانه سینما دعوای سیاسی ندارم. فقط می‌دانم زمانی که گفتم «فرزند صبح» را نشان ندهید یا حداقل اسم من را بردارید، این فیلم، آبروریزی است، این فیلم کسر شأن است، آنها برخورد سیاسی کردند، یعنی برخورد صنفی نکردند. من به‌عنوان صنف، از آنها درخواست کردم اگر قصد نمایش آن را دارند، اسم من را بردارند. بعد معلوم شد که آنها حزب هستند برای اینکه احتمالا پیش خودشان اینطور حساب کرده بودند که تهیه‌کننده فیلم، مؤسسه حفظ آثار است و به دلیل عدم نمایش فیلم از آنها ناراحت می‌شود. من همان‌موقع گفتم ما از شما انتظار صنفی داریم، من می‌گویم این فیلم مال من نیست، اسم مرا در فیلم نگذارید یا اصلا نشان ندهید. نه‌تنها این کار را نکردند بلکه به‌عکس در مصاحبه مطبوعاتی، آقای پوراحمد گفت اصلا فیلم مال خودش است، بیخود دارد می‌گوید! فیلم بد درآمده، می‌خواهد از زیر آن در برود! وقتی این حرف را زد من گفتم: نه! اینها حزب هستند، این رفتار دیگر در دستگاه صنفی نمی‌گنجد. من موضع خودم را درباره خانه سینما به همین دلیل گرفته‌ام.
یعنی اصلا مسائل جزئی‌اش برای من خیلی مهم نیست. بالاخره حرف‌هایی می‌شنویم که می‌گویند اینها هرساله تقلب می‌کنند (در اعلام آرای مردمی). در مورد فیلم ما هم تقلب را از همان ابتدا شروع کردند برای اینکه قرار بود فیلم برای افتتاحیه نمایش داده شود، همه می‌دانستند که ما فیلم را برای افتتاحیه رسانده‌ایم. خودشان اول گفتند فیلم مجیدی برای افتتاحیه باشد، بعد گفتند نه فیلم شما باشد اما بعد که من فیلم را رساندم گفتند: نه! فیلم شما هم نباشد. ما کنجکاوی نکردیم که چرا فیلم مجیدی نباشد؟ چرا فیلم ما نباشد؟ چطور شده؟ چه کسی دارد به شما دستور می‌دهد که اینگونه ما را بازی می‌دهید.

    تا روز جمعه، یعنی ۲ روز قبل از جشنواره هم می‌گفتند حاضر نیست.
نه! خودشان می‌دانستند که حاضر است. اینکه گفتند فیلم دیر رسیده و برای همین در آرای مردمی شرکت داده نمی‌شود، دروغ محض بود. یعنی معلوم بود که از همان ابتدا، تقلب را شروع کرده‌اند و فیلم را از ارزیابی آرای مردمی کنار گذاشته‌اند.

    برویم سراغ بسته جشنواره فیلم فجر. اگر فیلم‌های جشنواره را بررسی کنیم به یک استیصال سینمایی خواهیم رسید؛ به خط پایان سینما. شرایط استیصال کنونی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
من فکر می‌کنم موفقیت جهانی یکی ـ دو فیلم  باعث می‌شود فیلمسازها بروند سراغ الگوهایی که موفق بوده است. خیلی از فیلمسازان ما، فیلمسازی بلد هستند اما مخصوصا تربیت شده‌اند یا جهت داده شده‌اند برای اینکه بروند روی فرش قرمز جشنواره کن راه بروند! این افراد فیلمسازی بلد هستند، فیلمنامه‌نویسی بلد هستند، دکوپاژ بلد هستند، بازی گرفتن بلد هستند ولی سعی نمی‌کنند فیلم بسازند، چون آن چیزی که از آنها خواسته شده است و جهتی که به آنها داده شده است، به طرف فرش قرمز جشنواره کن است و  تعمدا  اثری خلق می‌کنند  که ضدسینماست. برای آنهایی که حوصله فیلم دیدن ندارند. این طیف  همه فیلم‌های اکشن و جذاب هالیوودی را دیده‌اند، لذتش را هم برده‌اند اما اکنون از موضع تحقیر به آن فیلم‌ها نگاه می‌کنند و ژست روشنفکرانه می‌گیرند و می‌گویند چیزی بسازید که مردم نمی‌فهمند و نمی‌بینند، ما آنها را می‌فهمیم. این فیلمسازان به اصطلاح به سینما جهت می‌دهند و اگر موفقیتی پیش بیاید و ببینند که فیلمسازی می‌تواند روی خود مردم تأثیر داشته باشد، روی مردم مملکت خودش تأثیر داشته باشد و موفقیت مادی هم همراه آن باشد، آن وقت حتما جهت تغییر خواهد کرد.
    ما گیر همین تعریف‌ها هستیم، مثلا حجت‌الله ایوبی، رئیس سازمان سینمایی وقتی قفل خانه سینما را گشود، در کنفرانس مطبوعاتی‌اش گفت به نظر ما، فیلم جشنواره‌ای، فیلم روشنفکری، فیلم ارزشی است.تصورم این است که جشنواره گذشته نمود تفکر ایوبی است. بالاخره این سیستم، باید فیلم پاپیولار، عامه‌پسند و مردمی داشته باشد، مخاطب توده داشته باشد.
ببینید! آقای ایوبی به این کار وارد نیست، تازه وارد مدیریت سینمای ایران شده‌ و هنوز زود است که در مورد ایشان قضاوت کنیم که نمی‌تواند خود را تصحیح کند یا نمی‌تواند خود را به اصطلاح در جهتی قرار دهد که سینمای واقعی و ملی را زنده کند. به هرحال منظورم این است که نمی‌خواهم درباره آقای ایوبی، قضاوت زودهنگامی انجام دهم یا قضاوت غیرمنصفانه‌ای بکنم ولی به‌هرحال الان دیگر می‌توان گفت برای آینده، از آقای ایوبی انتظار داریم به فکر سینمای ملی باشد یعنی تقویت کردن جریان  سینمای جشنواره‌ای  مختص جشنواره‌های اروپایی یا فوقش  اسکار را  رها کند و به فکر این باشد که سینمای ملی یا سینمایی که تماشاچی را به سالن‌ها بازمی‌گرداند، چگونه باید حمایت شود.
 
 این انتظار را خود شما از دولتی‌ها دارید؟
ببین! ما از دولت انتظار حمایت نداریم. به قول معروف در این مواقع می‌گوییم: مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان! (خنده) یعنی مانع‌تراشی نکن. این مانع‌تراشی غالبا از طریق پول‌هایی که مستقیم یا غیر مستقیم به فیلم‌های جشنواره‌ای، مثلا فیلم‌های فرهنگی، داده می‌شود درحال انجام شدن است. سینمای جشنواره‌ای را به ضرب و زور پول‌های مستقیم و غیرمستقیم، سرپا نگه‌ داشته‌اند و سینمای ملی را تحقیر کردن، از تولید عملا جلوگیری می‌کند. کافی است دولت، دست از سر سینما بردارد. یعنی مانع‌تراشی نکند و سفارش فیلم‌های بی‌تماشاچی و ضد تماشاچی ندهد.

    شما می‌گویید دولت در فرآیند تولید، مشارکت مستقیم نداشته باشد ولی آقای افخمی خودتان هم فیلمتان را با پول فارابی ساختید. آنطور که در خبرها منتشر شد، صددرصد با پول فارابی ساختید. اینکه پول دولت در اختیار فیلمساز مستقل ملی قرار بگیرد با آن قضایا خیلی متفاوت است.
عیبی ندارد که دولت فیلم‌های  نمونه بسازد برای مخاطب عام اما  تا به حال این‌کار را انجام نداده است. در جهت دیگری این پول‌ها خرج شده است. پول نفت چه به صورت اسپانسر، چه به صورت وام مستقیم یا تولید دولتی مستقیم، غالبا در جهت دیگری هزینه شده است، در جهت
فیلم‌هایی که به جشنواره‌های خارجی نظر داشته‌اند یا نظر به پسند مسؤولان. مثلا در همین کشور خودمان هم قرار بوده مسؤولان آن فیلم را بپسندند و اینکه مردم چقدر می‌روند و آن فیلم را می‌بینند، خیلی مدنظر نبوده است. برای همین است که ما می‌گوییم، شر مرسان! یعنی همین که دست بردارند کافی است.
    فساد هنری این است که تعدادی از بانک‌ها بیایند و پول بدهند که فیلم مستقل غیرمردمی ساخته شود. برای من جای سوال است که مگر نباید بانک، کاری انجام دهد که سودش بازگردد؟ یک بانک مشخص، عملا فیلم‌هایی را ساخته است که پولش بازنمی‌گردد!
اگر افرادی در بانک هستند که خیلی پشتشان گرم است و می‌دانند که یک بخشی از پول بانک را می‌توانند خرج چند فیلم بدون تماشاچی و در واقع ضدسینما کنند، من اعتراضی ندارم؛ به شرط اینکه بعدا سعی نکنند سالن‌های سینما را هم اشغال کنند. یعنی اگر آن فیلم غیرقابل نمایش است، اگر صاحب سینما نمی‌خواهد آن فیلم را نمایش بدهد، به زور فیلم را در سینما نگه ندارند. یعنی در سینماهایی که دولتی است و در سینماهایی که دولت در آن سرمایه‌گذاری کرده است و مالکیت آن مربوط به دولت است، به زور نگه ندارند. حداقل سالن‌های نمایش را بگذارند که از تماشاگران واقعی پر شود و بگذارند آن فیلم‌هایی که تماشاچی دارد، روی پرده بماند و آن فیلم‌هایی که تماشاچی ندارد از پرده برداشته شود یا اصلا نمایش داده نشود. می‌خواهم بگویم که تقاضا و توقع ما، حداقلی است یعنی انتظار نداریم که مثلا دولت بیاید و به آن چیزی که به آن سینمای ملی می‌گوییم، یارانه بدهد. حالا اگر داد (در مواردی مثل همین فیلم روباه) و فیلمساز  هم واقعا احساس کند این پول را باید به گونه‌ای خرج کند که در نمایش عمومی، پولش را برگرداند و سود بدهد، خوب است ولی معمولا این اتفاق نمی‌افتد. پول بین کسانی تقسیم می‌شود که پول را نوعی گوشت قربانی تلقی می‌کنند و فیلم را هم به گونه‌ای می‌سازند که کوچک‌ترین دغدغه‌ای درباره اینکه با استقبال مردمی مواجه شود و نمایش آن در سینما، پول دربیاورد و سود بدهد، ندارند.
  
  تربیت نسل نیز امر مهمی است.

ببین! تربیت نسل از طریق ساختن فیلم، حاصل می‌شود. یعنی فیلم موفق و الگو، می‌تواند تأثیر زیادی بگذارد. حتی از سیاست‌های دولتی هم تأثیر بیشتری داشته باشد. چنانکه «عروس» در یک دوره طولانی این تأثیر را گذاشت. «شوکران» در یک دوره طولانی این تأثیر را گذاشت. البته تأثیری که «شوکران» گذاشت، تأثیر خوبی نبود، چون باعث شد که یکسری فیلم‌های ارزانقیمت و آپارتمانی ساخته شود توسط کسانی که فکر می‌کردند عبور از خط قرمز یا وانمود کردن به اینکه ما درحال عبور از خط قرمز هستیم، خودش پرفروش است ولی به‌هرحال تأثیر گذاشت. می‌خواهم بگویم چه در جهت مثبت و چه در جهت منفی، این فیلم‌ها تأثیرشان خیلی بیشتر از تأثیر سیاست‌های مسؤولان دولتی بود. بنابراین همین الان هم من فکر می‌کنم تأثیری که می‌توانم بگذارم، از طریق فیلمسازی است. از طرق دیگر، نمی‌توان تأثیر ماندگاری گذاشت.
 
  راستی! چرا می‌خواهید یک فیلم جنگی بسازید؟
برای اینکه فیلم اکشن است(خنده). جنگی واقعی است؛ جنگی به معنای واقعی کلمه.
   
اصلا تجربه فیلم جنگی را ندارید؟

چرا! من در «کوچک جنگلی» تجربه فیلم جنگی را دارم. بالاخره جنگ اول جهانی خیلی فاصله‌ای با جنگ ایران و عراق ندارد؛ چه از لحاظ وسایلی که در آن استفاده می‌شد و چه از نظر نحوه جنگیدن. همان زمان که فیلم نمایش داده شده بود، محسن رضایی خیلی از فیلم خوشش آمده بود و در جلسه‌ای که با هم داشتیم گفت این اولین فیلم جنگی است که من می‌بینم در آن موقعیت جبهه و وضعیت خطوط دشمن و خطوط دوست و نحوه از هم پاشیدن خطوط خودی و مسائلی که در جریان یک حمله شکننده، پیش می‌آید، خوب نمایش داده شده است و به نظر می‌رسد کسی که فیلم را ساخته، تجربه جنگی داشته است. منظورم این است که محسن رضایی، فیلم را با جنگ خودمان، یعنی جنگی که خودش تجربه کرده بود مقایسه کرده بود. خود من هم تنها تجربه‌ای که از جنگ داشتم، جنگ ایران و عراق است، منتها زمانی که خاطرات ژنرال داستر وین را در باره جنگ اول جهانی مطالعه کردم و موقعیت‌های حمله به منجیل و خطوط جنگلی‌ها را در آن خواندم، با تجربیاتی که از جنگ ایران و عراق داشتم آن خاطرات را قرائت می‌کردم و از آن زاویه می‌فهمیدم و فکر می‌کنم که آن فیلم، یک فیلم جنگی است یعنی قسمت هشتم «کوچک جنگلی» یک فیلم جنگی به حساب می‌آید.

منبع: روزنامه وطن امروز

false
true
false
true

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد


false